🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۳۵۳ : جان آمده در جهان ساده

(ثبت: 196315)

جان آمده در جهان ساده

وز مرکب تن شده پیاده

سیل آمد و درربود جان را

آن سیل ز بحرها زیاده

جان آب لطیف دیده خود را

در خویش دو چشم را گشاده

از خود شیرین چنانک شکر

وز خویش بجوش همچو باده

خلقان بنهاده چشم در جان

جان چشم به خویش درنهاده

خود را هم خویش سجده کرده

بی‌ساجد و مسجد و سجاده

هم بر لب خویش بوسه داده

کای شادی جان و جان شاده

هر چیز ز همدگر بزاید

ای جان تو ز هیچ کس نزاده

می‌راند سوی شهر تبریز

جان چون شتر و بدن قلاده

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا