🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۴۱۹ : خوش بود فرش تن نور دیده

(ثبت: 196445)

خوش بود فرش تن نور دیده

خوش بود مرغ جان بپریده

جان نادیده خسیس شده

جان دیده رسیده در دیده

جان زرین و جان سنگین را

چون کلوخ از برنج بگزیده

سر کاغذ گشاده دست اجل

نقد در کاغذ است پیچیده

خمره پرعسل سرش بسته

پشت و پهلوش را تو لیسیده

خمره را بر زمین زن و بشکن

دیده نبود چنانک بشنیده

شمس تبریز بشکند خم را

که ز نامش فلک بلرزیده

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا