🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۴۳ : روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم

(ثبت: 167770)

روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم

آن روز دل خلق و سر خویش ندارم

چندین چه کنی جور و جفا با من مسکین

چون طاقت هجرت من درویش ندارم

در مجمرهٔ عشق و غمت سوخته گشتم

زین بیش سر گفت و کمابیش ندارم

تا سلسلهٔ عشق تو بربست مرا دست

جز سلسله بر دست دل ریش ندارم

زان غمزهٔ غماز غم افزای تو بر من

اسلام شد و قبله شد و کیش ندارم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا