🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۴۴ : مرا گوئی چه سر داری، سر سودای او دارم

(ثبت: 162806)

مرا گوئی چه سر داری، سر سودای او دارم

به خاک پای او کامید خاک پای او دارم

ازو تا جان اگر فرقی کنم کافر دلی باشد

من آنگه جای او دانم که جان را جای او دارم

گر او از لطف عام خود مرا مقبول خود دارد

نیندیشم که چون خاصان قبول رای او دارم

اگر دل در غمش گم شد چه شاید کرد، گو گم شو

دل اینجا از سگان کیست تا پروای او دارم

بن هر موی را گر باز پرسی تا چه سر دارد

ندا آید که تا سر دارم این سودای او دارم

به جان او کزو جان را به درد اوست خرسندی

که جان داروی خویش از درد جان افزای او دارم

شکارم کرد زلف او چو آتش سرخ رخ زانم

که در گردن کمند زلف دود آسای او دارم

اگر صد جان خاقانی به بالایش برافشانم

خجل باشم که این خلعت نه بر بالای او دارم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا