🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۴۷۹ : پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری

(ثبت: 196564)

پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری

بی ز وجود وز عدم باز شدم یکی دری

بی‌مه و سال سال‌ها روح زده‌ست بال‌ها

نقطه روح لم یزل پاک روی قلندری

آتش عشق لامکان سوخته پاک جسم و جان

گوهر فقر در میان بر مثل سمندری

خود خورد و فزون شود آنک ز خود برون شود

سیمبری که خون شود از بر خود خورد بری

کوره دل درآ ببین زان سوی کافری و دین

زر شده جان عاشقان عشق دکان زرگری

چهره فقر را فدا فقر منزه از ردا

کز رخ فقر نور شد جمله ز عرش تا ثری

مست ز جام شمس دین میکده الست بین

صد تبریز را ضمین از غم آب و آذری

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا