🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۵۶ : هر که در بادیهٔ عشق تو سرگردان شد

(ثبت: 180452)

هر که در بادیهٔ عشق تو سرگردان شد

همچو من در طلبت بی سر و بی سامان شد

بی سر و پای از آنم که دلم گوی صفت

در خم زلف چو چوگان تو سرگردان شد

هر که از ساقی عشق تو چو من باده گرفت

بی‌خود و بی‌خرد و بی‌خبر و حیران شد

سالک راه تو بی نام و نشان اولیتر

در ره عشق تو با نام و نشان نتوان شد

در منازل منشین خیز که آن کس بیند

چهرهٔ مقصد و مقصود که تا پایان شد

تا ابد کس ندهد نام و نشان از وی باز

دل که در سایهٔ زلف تو چنین پنهان شد

حسنت امروز همی بینم و صد چندان است

لاجرم در دل من عشق تو صد چندان شد

شادم ای دوست که در عشق تو دشواری‌ها

بر من امروز به اقبال غمت آسان شد

بر سر نفس نهم پای که در حالت رقص

مرد راه از سر این عربده دست‌افشان شد

رو که در مملکت عشق سلیمانی تو

دیو نفست اگر از وسوسه در فرمان شد

همچو عطار درین درد بساز ار مردی

کان نبد مرد که او در طلب درمان شد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا