🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۵۸ : نگارا، کی بود کامیدواری

(ثبت: 179875)

نگارا، کی بود کامیدواری

بیابد بر در وصل تا باری؟

چه خوش باشد که بعد از ناامیدی

به کام دل رسد امیدواری؟

بده کام دلم، مگذار، جانا

که دشمن کام گردد دوستداری

دلی دارم گرفتار غم تو

ندارد جز غم تو غمگساری

چنان خو کرد با دل غم، که گویی

بجز غم خوردن او را نیست کاری

بیا، ای یار و دل را یاریی کن

که بیچاره ندارد جز تو یاری

به غم شادم ازان، کاندر فراقت

ندارم از تو جز غم یادگاری

چه خوش باشد که جان من برآید

ز محنت وارهم یک باره، باری!

عراقی را ز غم جان بر لب آمد

چه می‌خواهد غمت از دل فگاری؟

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا