🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۷۰۸ : تو هر روزی از آن پشته برآیی

(ثبت: 197018)

تو هر روزی از آن پشته برآیی

کنی مر تشنه جانان را سقایی

تو هر صبحی جهان را نور بخشی

که جان جان خورشید سمایی

مباد آن روز کز تو بازماند

دو دیده‌ای چراغ و روشنایی

تو دریایی و می‌گویی جهان را

درآ در من بیاموز آشنایی

لب و لنج کفوری را دریدی

بدان دریای امواج عطایی

گشادی چشم و گوش خاکیان را

همه حیران که چون بر می‌گشایی

گلوی جان بسوزید از حلاوت

چنین شیرین چنین حلوا چرایی

اگر چون آسیا گردم شب و روز

ز تو باشد که آب آسیایی

وگر این آسیا جوید سکونت

ز چرخ تو نمی‌یابد رهایی

هر آن سنگی که در چرخش کشیدی

بیابد کان بیابد کیمیایی

به تو جنبد جهان جان جهانی

اگر چه او نداند که کجایی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا