🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۸۰ : سرمست به بوستان برآمد

(ثبت: 180476)

سرمست به بوستان برآمد

از سرو و ز گل فغان برآمد

با حسن نظارهٔ رخش کرد

هر گل که ز بوستان برآمد

نرگس چو بدید چشم مستش

مخمور ز گلستان برآمد

چون لاله فروغ روی او یافت

دلسوخته شد ز جان برآمد

سوسن چو ز بندگی او گفت

آزاده و ده زبان برآمد

بگذشت به کاروان چو یوسف

فریاد ز کاروان برآمد

از شیرینی خندهٔ اوست

هر شور که از جهان برآمد

وز سر تیزی غمزهٔ اوست

هر تیر که از کمان برآمد

کردم شکری طلب ز تنگش

از شرم رخش چنان برآمد

کز روی چو گلستانش گویی

صد دستهٔ ارغوان برآمد

خورشید رخ ستاره ریزش

از کنگرهٔ عیان برآمد

از یک یک ذرهٔ دو عالم

ماهی مه از آسمان برآمد

در خود نگریستم بدان نور

نقشیم به امتحان برآمد

یک موی حجاب در میان بود

چون موی تنم از آن برآمد

در حقه مکن مرا که کارم

زان حقهٔ درفشان برآمد

از هر دو جهان کناره کردم

اندوه تو از میان برآمد

هر مرغ که کرد وصفت آغاز

آواره ز آشیان برآمد

زیرا که به وصفت از دو عالم

آوازهٔ بی نشان برآمد

در وصف تو شد فرید خیره

وز دانش و از بیان برآمد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا