🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۸۶۶ : گر گریزی به ملولی ز من سودایی

(ثبت: 197329)

گر گریزی به ملولی ز من سودایی

روکشان دست گزان جانب جان بازآیی

زین خیالی که کشان کرد تو را دست بکش

دست از او گر نکشی دست پشیمان خایی

رو بدو آر و بگو خواجه کجا می‌کشیم

کآسمان ماه ندیده‌ست بدین زیبایی

رایگان روی نموده‌ست غلط افتادی

باش تا در طلب و پویه جهان پیمایی

گنده پیر است جهان چادر نو پوشیده

از برون شیوه و غنج و ز درون رسوایی

چو بدان پیر روی بخت جوانت گوید

سرخر معده سگ رو که همان را شایی

لا یغرنک سد هوس عن رایی

کم قصور هدمت من عوج الا رآ

اشتهی انصح لکن لسانی قفلت

اننی انصح بالصمت علی الاخفا

این همه ترس و نفاق و دودلی باری چیست

نه که در سایه و در دولت این مولایی

بیم از آن می‌کندت تا برود بیم از تو

یار از آن می‌گزدت تا همه شکر خایی

شمس تبریز نه شمعی است که غایب گردد

شب چو شد روز چرا منتظر فردایی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا