🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۹۳ : روی تو کافتاب را ماند

(ثبت: 180489)

روی تو کافتاب را ماند

آسمان را به سر بگرداند

مرکب عشق تو چو برگذرد

خاک در چشم عقل افشاند

هر که عکس لب تو می‌بیند

دهنش پهن باز می‌ماند

زلف شبرنگ و روی گلگونت

می‌کند هر جفا که بتواند

گاه شب‌رنگ زلفت آن تازد

گاه گلگون عشقت این راند

عشقت آتش فکند در جانم

این چنین آتشی که بنشاند

خط خونین که می‌نویسم من

بر رخ چون زرم که برخواند

پای تا سر چو ابر اشک شود

از غمم هر که حال من داند

اوفتادم ز پای دستم گیر

آخر افتاده را که رنجاند

دلم از زلف پیچ بر پیچت

یک سر موی سر نپیچاند

گر دلم بستدی و دم دادی

آه من از تو داد بستاند

هر که درماندهٔ تو شد نرهد

همچو عطار با تو درماند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا