🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۹۶۹ : بوی کباب داری تو نیز دل کبابی

(ثبت: 197532)

بوی کباب داری تو نیز دل کبابی

در تو هر آنچ گم شد در ماش بازیابی

زین سر چو زنده باشی تو سرفکنده باشی

خود را چو بنده باشی ما را دگر نیابی

ای خواجه ترک ره کن ما را حدیث شه کن

بگشا دهان و اه کن گر مست آن شرابی

دوشم نگار دلبر می‌داد جام از زر

گفتا بکش تو دیگر گر مست نیم خوابی

گفتم که برنخیزم گفتا که برستیزم

هم بر سرت بریزم گر مستی و خرابی

چون ریخت بر من آن را دیدم فنا جهان را

عالم چو بحر جوشان من گشته مرغ آبی

ای خواجه خشم بنشان سر را دگر مپیچان

ما را چه جرم باشد گر ز آنک درنیابی

سر اله گفتم در قعر چاه گفتم

مه را سیاه گفتم چون محرم نقابی

ای خواجه صدر عالی تا تو در این حوالی

گه بسته سؤالی گه خسته جوابی

ای شمس حق تبریز بستم دهان ازیرا

هر دیده برنتابد نورت چو آفتابی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا