🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۰۶۵ : شدم به سوی چه آب همچو سقایی

(ثبت: 197719)

شدم به سوی چه آب همچو سقایی

برآمد از تک چه یوسفی معلایی

سبک به دامن پیراهنش زدم من دست

ز بوی پیرهنش دیده گشت بینایی

به چاه در نظری کردم از تعجب من

چه از ملاحت او گشته بود صحرایی

کلیم روح به هر جا رسید میقاتش

اگر چه کور بود گشت طور سینایی

زنخ ز دست رقیبی که گفت از چه دور

از این سپس منم و چاه و چون تو زیبایی

کسی که زنده شود صد هزار مرده از او

عجب نباشد اگر پیر گشت برنایی

هزار گنج گدای چنین عجب کانی

هزار سیم نثار لطیف سیمایی

جهان چو آینه پرنقش توست اما کو

به روی خوب تو بی‌آینه تماشایی

سخن تو گو که مرا از حلاوت لب تو

نه عقل ماند و نه اندیشه‌ای و نی رایی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا