🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۱۰۶ : فرست بادهٔ جان را به رسم دلداری

(ثبت: 197801)

فرست بادهٔ جان را به رسم دلداری

بدان نشان که مرا بی‌نشان همی‌داری

بدان نشان که به هر شب چو ماه می‌تابی

ز ابر دل قطرات حیات می‌باری

چه قطره‌هاست که از حرف عشق می‌بارد

ز گل گلی بفزاید ز خار هم خاری

میان خار و گل این سینه‌ها چو بلبل مست

ضمیر عشق دل اندر سحر به سحر آری

هزار ناله کنم لیک بیخود از می عشق

چو چنگ بی‌خبرم از نوا و از زاری

از آن دمی که صراحی عشق تو دیدم

تهی و پر شده‌ام دم به دم قدح واری

میان جمع مرا چون قدح چه گردانی

چو شمع را تو در این جمع در نمی‌آری

مرا بپرس که این شمع کیست شمس الدین

که خاک تبریز از وی بیافت بیداری

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا