🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۳۱ : ای سر سودای من رفته در سودای تو

(ثبت: 166961)

ای سر سودای من رفته در سودای تو

باد سر تا پای من برخی ز سر تا پای تو

گر سر من رفت در سودای عشقت گو: برو

بر سرم پاینده بادا سایه بالای تو

جای سروت در میان جویبار چشم ماست

گرچه ماییم از میان جان و دل جویای تو

گر نبینم مردم چشم جهان بین را رواست

خود کسی را کی توانم دید من بر جای تو

سرو لافی می‌زند یعنی که بالای توام

سرو بی‌برگی است باری تا تو بود بالای تو

چشم ترکت ترکتاز و حاجبش پیشانی است

چون در آید کس به چشم تنگ ترک آسای تو

رای من جز بندگی سرو آزاد تو نیست

بس بلند افتاد سلمان راستی رارای تو

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا