🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۳۷ : تا حلقه‌های زلف به هم برشکسته‌ای

(ثبت: 162899)

تا حلقه‌های زلف به هم برشکسته‌ای

بس توبه‌های ما که بهم درشکسته‌ای

گاه از ستیزه گوش فلک برکشیده‌ای

گاه از کرشمه دیدهٔ اختر شکسته‌ای

دانم که مه جبینی ای آسمان شکن

اما ندانم آنکه چه لشکر شکسته‌ای

آهسته‌تر، نه ملک خراسان گرفته‌ای

و آسوده‌تر، نه رایت سنجر شکسته‌ای

در شاه‌راه عشق تو هر محملی که بود

بر دل شکستگان قلندر شکسته‌ای

در گوشه‌ها هزار جگر گوشه خورده‌ای

وز کبر گوشهٔ کله اندر شکسته‌ای

یک مشت خاک غارت کردن نه مشکل است

بس کن که نه طلسم سکندر شکسته‌ای

درهم شکسته‌ای دل خاقانی از جفا

تاوان بده ز لعل که گوهر شکسته‌ای

خاقانیا نشیمن شروان نه جای توست

بر پر سوی عراق نه شهپر شکسته‌ای

رو کز کمان گروههٔ خاطر به مهره‌ای

بر چرخ، پر تیر سخنور شکسته‌ای

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا