🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۶۶ : گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری

(ثبت: 162928)

گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری

انصاف ده که کار ز انصاف می‌بری

خود نیست نیم ذره محابای کس تو را

فریاد تا چه شوخی، وه تا چه کافری

هر صبح و شام عادت گردون گرفته‌ای

هم پرده‌ای که دوزی هم خود همی دری

از دیده جام جام ببارم شراب لعل

چون بینمت که یاد یکی دون همی خوری

خوی زمانه داری از آن هر زمان چنو

صد را فروبری و یکی را برآوری

از تو کجا گریزم کز بهر بند من

هر دم هزار دام به هر سو بگستری

خاقانی از هم به تو نالد ز بهر آنک

از تو گریز نیست که خصمی و داوری

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا