🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۶۹ : جز باد همدمی نه که با او زنم دمی

(ثبت: 166999)

جز باد همدمی نه که با او زنم دمی

جز باده مونسی نه که از دل برد غمی

جز دیده کو به خون رخ ما سرخ می‌کند

در کار ما نکرد کس از مردمی، دمی

خوردم هزار زخم ز هر کس به هیچ یک

رحمی نکرد بر من مسکین به هر مرهمی

دریای عشق در دل ما جوش می‌زند

ز آنجا سحاب دیده ما می‌کشد نمی

سرمست عشق را ز دو عالم فراغت است

زیرا که دارد او به سر خویش عالمی

زان پیش روی بر در او داشتم که داشت

روی زمین غباری و پشت فلک خمی

سلمان مگوی را ز دل الا به خود که نیست

در زیر پرده فلک امروز مرحمی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا