🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۷۷ : زهی سروی که از شرمت همه خوبان سرافگنده

(ثبت: 167904)

زهی سروی که از شرمت همه خوبان سرافگنده

چرا تابی سر زلفین چرا سوزی دل بنده

عقیقین آن دو لب داری به زیرش گور من کنده

مرا هر روز بی‌جرمی به گور اندر کنی زنده

تن من چون خیالی شد بسان زیر نالنده

کنار من چون جیحون شد دو چشمم ابر بارنده

یکی حاجت به تو دارم ایا حاجت پذیرنده

نتابی تو سر زلفین نسوزانی دل بنده

جهان از تو خرم بادا بتا و من رهی بنده

پس از مرگم جهان بر تو مبارکباد و فرخنده

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا