🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۹۳ : عشق آبم برد گو آبم ببر

(ثبت: 180589)

عشق آبم برد گو آبم ببر

روز آرام و به شب خوابم ببر

چند دارم تشنهٔ لعل تو جان

جان خوشی زان لعل سیرابم ببر

من کیم خاک توام بادی به دست

آتشی در من زن و آبم ببر

نی خطا گفتم که در تاب و تبم

می‌نیارم تاب تو تابم ببر

چند تابد دل ز تاب زلف تو

تاب دل از زلف پرتابم ببر

هستم از عناب تو صفرا زده

این همه صفرا ز عنابم ببر

غرقهٔ دریای عشقت گشته‌ام

دست من گیر و ز غرقابم ببر

چون کمان شد پشت عطار از غمت

زین میان چون تیر پرتابم ببر

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا