🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۶۰ : صبح برانداخت نقاب ای غلام

(ثبت: 180656)

صبح برانداخت نقاب ای غلام

می‌ده و برخیز ز خواب ای غلام

همچو گلم بر سر آتش نشاند

شوق شراب چو گلاب ای غلام

بی نمکی چند کنی باده نوش

وز جگرم خواه کباب ای غلام

دور بگردان و شتابی بکن

چند کند عمر شتاب ای غلام

جان من سوخته دل را دمی

زنده کن از جام شراب ای غلام

آب حیات است می و من چو شمع

مرده دلم بی می ناب ای غلام

از قدح باده دلم زنده کن

تا برهد جان ز عذاب ای غلام

چون دل عطار ز تو تافته است

تافته را نیز متاب ای غلام

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا