🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۱۰ : تا چشم باز کردم نور رخ تو دیدم

(ثبت: 180706)

تا چشم باز کردم نور رخ تو دیدم

تا گوش برگشادم آواز تو شنیدم

چندان که فکر کردم چندان که ذکر گفتم

چندان که ره سپردم بیرون ز تو ندیدم

تا کی به فرق پویم جمله تویی چگویم

چون با منی چه جویم اکنون بیارمیدم

عمری به سر دویدم گفتم مگر رسیدم

با دست هرچه دیدم جز باد می‌ندیدم

فریاد من از آن است کاندر پس درم من

دربسته ماند بر من وز دست شد کلیدم

عطار را به کلی از خویشتن فنا کن

چون در فنای عشقت ذوق بقا چشیدم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا