🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۷۱ : بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار می‌ماند

(ثبت: 192795)

بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار می‌ماند

جمال ماه نورافشان بدان رخسار می‌ماند

به گرد چرخ استاره چو مشتاقان آواره

که از سوز دل ایشان خرد از کار می‌ماند

سقای روح یک باده ز جام غیب درداده

ببین تا کیست افتاده و کی بیدار می‌ماند

به شب نالان و بیداران نیابی جز که بیماران

و من گر هم نمی‌نالم دلم بیمار می‌ماند

در این دریای بی‌مونس دلا می‌نال چون یونس

نهنگ شب در این دریا به مردم خوار می‌ماند

بدان سان می‌خورد ما را ز خاص و عام اندر شب

نه دکان و نه سودا و نه این بازار می‌ماند

چه شد ناصر عبادالله چه شد حافظ بلادالله

ببین جز مبدع جان‌ها اگر دیار می‌ماند

فلک بازار کیوانست در او استاره گردان است

شب ما روز ایشانست که بی‌اغیار می‌ماند

جز این چرخ و زمین در جان عجب چرخیست و بازاری

ولیک از غیرت آن بازار در اسرار می‌ماند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا