🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۷۷ : محلم نیست که خورشید جمالت بینم

(ثبت: 180773)

محلم نیست که خورشید جمالت بینم

بو که باری اثر عکس خیالت بینم

کاشکی خاک رهت سرمهٔ چشمم بودی

که ندانم که دمی گرد وصالت بینم

صد هزاران دل کامل شده در کوی امید

خاک بوس در و درگاه جلالت بینم

همچو پروانه پر و بال زنم در غم تو

گر شبی پرتو آن شمع جمالت بینم

جگرم خون شد از اندیشهٔ آن تا پس ازین

جان و دل خون شود و من به چه حالت بینم

تو مرا دم به دم اندر غم خود می‌بینی

من زهی دولت اگر سال به سالت بینم

خاک پای تو شدم خون دلم پاک مریز

نی بخور خون دل من که حلالت بینم

گر دهد شرح غمت خاطر عطار بسی

نشوم هیچ ملول و نه ملالت بینم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا