🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۷۸ : تا دل ز دست بیفتاد از تو

(ثبت: 180874)

تا دل ز دست بیفتاد از تو

تن به اندوه فرو داد از تو

دل من گشت چو دریایی خون

چشم من چشمهٔ خون زاد از تو

تا دلم بندهٔ سودای تو شد

نیستم یک نفس آزاد از تو

چند در خون دلم گردانی

طاقتم نیست که فریاد از تو

لیک فریاد نمی‌دارد سود

گر زیانیم بود باد از تو

تا ز عمرم نفسی می‌ماند

خامشی از من و بیداد از تو

خامشی به به چنین دل که مراست

شرمم آید که کنم یاد از تو

در ره عشق تو شادیم مباد

گر نیم من به غمت شاد از تو

شادمانیم نباشد که مرا

کار با درد تو افتاد از تو

دل عطار چو درد تو نیافت

شد درین واقعه بر باد از تو

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا