🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۷۱۷ : جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده

(ثبت: 180913)

جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده

چون شمع آتش تو بر فرق جان نهاده

تو همچو آفتابی تابنده از همه سو

من همچو ذره پیشت جان در میان نهاده

من چون طلسم و افسون بیرون گنج مانده

تو در میان جانم گنجی نهان نهاده

گر یک گهر از آن گنج آید پدید بر من

بینی مرا ز شادی سر در جهان نهاده

داغ غم تو دارم لیکن چگونه گویم

مهری بدین عظیمی بر سر زبان نهاده

از روی همچو ماهت بر گیر آستینی

سر چند دارم آخر بر آستان نهاده

عطار را چو عشقت نقد یقین عطا داد

این ساعت است و جانی دل بر عیان نهاده

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا