🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۷۴۹ : مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد

(ثبت: 193148)

مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد

ای مسلمانان ز دست مست دلبر داد داد

دی دل من می‌جهید و هر دو چشمم می‌پرید

گفتم این دل تا چه بیند وین دو چشمم بامداد

بامدادان اندر این اندیشه بودم ناگهان

عشق تو در صورت مه پیشم آمد شاد شاد

من که باشم باد و خاک و آب و آتش مست اوست

آتش او تا چه آرد بر من و بر خاک و باد

عشق از او آبستن‌ست و این چهار از عشق او

این جهان زین چار زاد و این چهار از عشق زاد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا