🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۷۸۰ : دوش سرمست به وقت سحری

(ثبت: 180976)

دوش سرمست به وقت سحری

می‌شدم تا به بر سیم‌بری

تیز کرده سر دندان که مگر

بربایم ز لب او شکری

چون ربودم شکری از لب او

بنشستم به امید دگری

جگرم سوخت که از لعل لبش

شکری می نرسد بی جگری

گاهگاهی شکری می‌دهدم

بر سر پای روان در گذری

زین چنین بوسه چه در کیسه کنم

وای از غصهٔ بیدادگری

زان همه تنگ شکر کو راهست

از قضا قسم من آمد قدری

تا خبر یافته‌ام از شکرش

نیست از هستی خویشم خبری

کارم از دست شد و کار مرا

نیست چون دایره پایی و سری

وقت نامد که شوم جملهٔ عمر

همچو نی با شکری در کمری

ماه‌رویا دل عطار بسوخت

مکن و در دل او کن نظری

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا