🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۳۷۳ : شورش سودا مرا از قید تن آزاده کرد

(ثبت: 173664)

شورش سودا مرا از قید تن آزاده کرد

از سر خم خشت را آواره جوش باده کرد

کم نشد چون غنچه گل برگ عیش از خانه اش

هر که از گلشن قناعت با دل نگشاده کرد

خاکساری سایه را باشد حصار عافیت

چرخ نتواند ستم بر مردم افتاده کرد

بر لبش از مهر تابان مهر خاموشی زدند

صبح از نقش کواکب تا ورق را ساده کرد

دامن افتادگی از کف مده کاین کیمیا

از برای سربلندان خاک را سجاده کرد

پشت بر دیوار دادم تا نظر کردم که بحر

از صدف گهواره در یتیم آماده کرد

می شود صائب به اندک جنبشی پا در رکاب

هر که چون نخل خزان برگ سفر آماده کرد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا