🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
با دو دستم دلخوشی ها را به چاه انداختم …
زندگی شطرنج بازی کرد و من هم باختم …
یادگاری ماند، لبخندی که با هم میزدیم …
تلخ و تنها خاطراتی زوج و شیرین ساختم …
لحظه ها لیوان افسوس مرا سر میکشند …
از همان روزی که با اسب غرورم تاختم …
نیمه شب ها میشوم آرام و غرق خاطرات …
بعد از اشعاری که در سودای تو پرداختم …
ما دو قطب دافع همنام، چون آهن ربا …
بر فراز بخت شومم پرچمی افراختم …
مرد این میدان نبودم من، حریفم سخت بود …
زندگی شطرنج بازی کرد و من هم باختم …
عباس حسن زده، دوازدهم بهمن ماه سال 1394
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (11):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (23):
بهمن 12, 1394
مرد این میدان نبودم من، حریفم سخت بود …
زندگی شطرنج بازی کرد و من هم باختم …
پاسخ
بهمن 12, 1394
سلام بر کاکای خوبم جناب حسن زاده
بسیار قشنگ و عالی سرودی
درود
پاسخ
بهمن 12, 1394
سلام داداش عزیز و نازنینم
واقعا قلمت بی نظیره
بسیااااار عالی و زیبا و دلنشین بود
مرحبا داداش خوبم
همیشه در اوج بدرخشی
پاسخ
بهمن 12, 1394
..
پاسخ
بهمن 12, 1394
عرض سلام
واقعا زیبا بود. دستمریزاد
پاسخ
بهمن 12, 1394
پاسخ
بهمن 12, 1394
سلام آقای حسن زاده
بسیار خوب و زیبا بود.حظ بردم
مانا باشید
پاسخ
بهمن 13, 1394
لحظه ها لیوان افسوس مرا سر میکشند …
از همان روزی که با اسب غرورم تاختم …
…
بسیار عالی
پاسخ
بهمن 13, 1394
سلام و درود جناب حسن زاده
واقعا دست مریزاد..
شعرتون حس غریبی داشت..
لذت بردم
برقرار باشین
یاحق
پاسخ
بهمن 15, 1394
سلام آقای حسن زاده.شعر خیلی خیلی خوبی بود.مرحبا به قلمتون
پاسخ
بستن فرم