🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
دیرگاهی است دلم پُر شده از تنهایی
من و سَردَرگُمی و عاشقی و رُسوایی
بی قراری دل از همه جا رانده ی من
من و دلدادگی این دل وامانده ی من
هرچه در خود فرو رفته ، ز خود دور شدم
پیله ای بسته به دور خود و محصور شدم
منطق و فلسفه ام رو به تباهی رفته
روز من مثل شبم رو به سیاهی رفته
خواب از چشم من خواب زده بیزار است
چشم من پشت همه پنجره ها بیدار است
وقت آن است که من دست به کاری بزنم
پرده ی پنجره ها را به کناری بزنم
شب تاریک و اتاق تو سراسر روشن
چشم من شد به تماشای تو آخر روشن
شده پیراهن خواب تو ز گل نازکتر
من شدم شیفته ی ناز و ادایت دختر
خرمن زلف سیاه تو چه مواج شده
شاه دل باز گرفتار تک خاج شده
مرمر سینه ی سیمین تو ای دلبر ناز
شده عریان و بسی جلوه گر و چشم نواز
ای سیه چشم مزن پلک که دل می گیرد
صید افتاده به دام تو ز غم میمیرد
تاب آن نیست که آنی مژه بر هم بزنی
تو به اندازه ی آن پلک زدن مال منی
آمدی گوشه ی این پنجره ایستاده ای
به خدا دختر همسایه ی چقدر ساده ای
دختر ماه رخ ، ماه وش ، ماه جبین
تو چه ساده ز من دلشده بردی دل و دین
قد رعنا ، رخ زیبا و جوانی داری
عاشق هیز پدرسوخته ی چشم چرانی داری
عاشقی چیست ؟ بجز وَسوَسه های تن تو
لذت داشتن و لَمس تَن و پیرهن تو
چشمت آموخت مرا فلسفه ی هستی را
من هفت خط کنم تجربه بدمستی را
رژ قرمز به لب نازک و باریک کشید
پشت چشمش یک خط تیره و تاریک کشید
طرح یک غنچه ی بشکفته شده لبخندش
دل من پشت همین پنجره شد پابندش
مثل لیلا ز تب عشق جگر خونم کرد
عقلم از کف بربود عاشق و مجنونم کرد
بعد از آن روز به این فلسفه معتاد شدم
عاشق عاشقی شیرین و فرهاد شدم
مثل شبگرد پس پنجره ها بیدارم
چشم بر روشنی ماه نگاهش دارم
محمد رضا شرعی
شبگرد
فروردین ۱۴۰۱
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
شهریور 2, 1401
سلام و درود
بسیار زیبا
در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏👏🌿
پاسخ
شهریور 2, 1401
سپاس استاد . سپاس .
پیام های شما موجب دلگرمی و خرسندیست .
پاسخ
شهریور 2, 1401
درود بر شما🌷
پاسخ
شهریور 2, 1401
وقت آن است که من دست به کاری بزنم
پرده ی پنجره ها را به کناری بزنم
درود بر شما
👏👏👏🌹🌹🌹
پاسخ
شهریور 2, 1401
من در شگفتم….همین…..یک جا از تسلط شاعر حیرت می کنم و یک جا از این که بارها وزن را باخته است….چرا؟….یک جای کار می لنگد….مرا به شک و تردید انداختید.
پاسخ
بستن فرم