🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

نخستين از غلظه‌ی پنيرک…

(ثبت: 208460)

نخستین
از غلظه‌ی پنیرک و مامازی سر برآورد.

 

(نخستین خورشید…
بی‌خبر…)

 

و دومین
از جیفه‌زارِ مداهنت سر برکرد.

 

(دیگر روز…
از جیفه‌زارِ مداهنت…
خورشیدِ روزِ دیگر…)

 

سومین
اندوهِ انتظار را بود از اندوهِ انتظار بی‌خبر.

 

و چارمین
حیرتِ بی‌حاصلی را بود
از حیرتِ بی‌حاصلی
بهره سوته‌تر.

 

پنجمین
آهِ سیاهی را مانستی
یکی آهِ سیاه را.

 

آنگاه
خورشیدِ ششم
ملالِ مکرر شد:
آونگِ یکی ماهِ ناتمام
به بدل چینیِ کاسه‌ی آسمانی شکسته درآویخته.

 

و آنگاه
خورشیدِ هفتمین در اشکی بی‌قرار غوطه خورد:
اشکی بی‌قرار،
بدری سیاقلم
جویده‌جویده ریخته‌واریخته.

 

 

و بیهوده
ما
هنوز
انتظاری بی‌تاب می‌بردیم:

 

ما
هنوز
هشتمین خورشید را چشم همی‌داشتیم:
(شاید را و مگر را
بر دروازه‌ی طلوع) ــ
که خورشیدِ نخستین
هم به تکرار سر برآورد
تا عرصه کند
آسمانِ پیرزاد را
به بازی‌بازی
در غلظه‌ی بوناکِ پنیرک و مامازی.

 

۲۴ فروردینِ ۱۳۷۸

 

 

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا