🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

دادخواست

(ثبت: 208512)

از همه سو،
از چار جانب،
از آن سو که به‌ظاهر مهِ صبحگاه را مانَد سبک‌خیز و دَم‌دَمی
و حتا از آن سویِ دیگر که هیچ نیست

نه له‌لهِ تشنه‌کامیِ صحرا
نه درخت و نه پرده‌ی وهمی از لعنتِ خدایان، ــ
از چار جانب
راهِ گریز بربسته است.
درازای زمان را
با پاره‌ی زنجیرِ خویش
می‌سنجم
و ثقلِ آفتاب را
با گوی سیاهِ پای‌بند
در دو کفه می‌نهم
و عمر
در این تنگنایِ بی‌حاصل
چه کاهل می‌گذرد!

 

 

قاضیِ تقدیر
با من ستمی کرده است.
به داوری
میانِ ما را که خواهد گرفت؟

 

من همه‌ی خدایان را لعنت کرده‌ام
همچنان که مرا
خدایان.
و در زندانی که از آن امیدِ گریز نیست
بداندیشانه
بی‌گناه بوده‌ام!

 

۱۳۳۶

 

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا