🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

رهگذر

(ثبت: 208639)

يكي مهمان ناخوانده
ز هر درگاه رانده سخت وامانده
رسيده نيمه شب از راه ‚ تن خسته ‚ غبار آلود
نهاده سر بروي سينه رنگين كوسن هايي
كه من در سالهاي پيش
همه شب تا سحر مي دوختم با تارهاي نرم ابريشم
هزاران نقش رويايي بر آنها در خيال خويش
و چون خاموش مي افتاد بر هم پلكهاي داغ و سنگينم
گياهي سبز ميروييد در مرداب روياهاي شيرينم
ز دشت آسمان گويي غبار نور بر مي خاست
گل خورشيد مي آويخت بر گيسوي مشكينم
نسيم گرم دستي حلقه اي را نرم مي لغزاند
در انگشت سيمينم
لبي سوزنده لبهاي مرا با شوق مي بوسيد
و مردي مي نهاد آرام با من سر بروي سينه ي خاموش
كوسنهاي رنگينم
كنون مهمان ناخوانده
ز هر درگاه رانده سخت وامانده
بر آنها مي فشارد ديدگان گرم خوابش را
آه من بايد به خود
هموار سازم تلخي زهر عتابش را
و مست از جامهاي باده مي خواند كه آيا هيچ
باز در ميخانه لبهاي شيرينت شرابي هست
يا براي رهروي خسته
در دل اين كلبه خاموش عطر آگين زيبا
جاي خوابي هست ؟

 

 

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا