🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

اندر صفت مرید

(ثبت: 169056)

لب چو بگشاد پیر فرزانه

سایه بیرون گریخت از خانه

پیر را گفتم از سرِ تحقیق

ای ترا ملک دین جدیر و حقیق

من که با تو دمی بگفتم غم

به همه عمر ندهم آن یک دم

عمر بی دوستان نه عمر بُود

عمر بی‌یار عمر غمر بُوَد

عمر با دوستی که او یکتاست

یک دمی را هزار ساله بهاست

دل ز بند تو خوش بُوَد به عذاب

چه عجب کز نمک خوش است کباب

جان ز روی تو در ارم باشد

دل ز تایید تو خرم باشد

چون تو در مرکز حقیقت و حدق

نیست یک پادشا به مقعد صدق

از تو صحرا حریر پوش شود

وز تو نیها شکر فروش شود

از تو باید کلید قفل وفا

سرِ صندوق صدق و دستِ صفا

از تو بیهوش جفت هوش آمد

که هیولی برهنه پوش آمد

مردم از نیک نیک‌خو گردد

باز چون بد بُوَد چنو گردد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا