🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بخش ۷۲ – مضطرب شدن فقیر نذر کرده بکندن امرود از درخت و گوشمال حق رسیدن بی مهلت

(ثبت: 202793)

پنج روز آن باد امرودی نریخت

ز آتش جوعش صبوری می‌گریخت

بر سر شاخی مرودی چند دید

باز صبری کرد و خود را وا کشید

باد آمد شاخ را سر زیر کرد

طبع را بر خوردن آن چیر کرد

جوع و ضعف و قوت جذب و قضا

کرد زاهد را ز نذرش بی‌وفا

چونک از امرودبن میوه سکست

گشت اندر نذر وعهد خویش سست

هم درآن دم گوشمال حق رسید

چشم او بگشاد و گوش او کشید

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا