🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

حکایت دو روباه که شکار خسرو شدند : آن دو روبه چون به هم هم برشدند

(ثبت: 181147)

آن دو روبه چون به هم هم برشدند

پس به عشرت جفت یک دیگر شدند

خسروی در دشت شد با یوز و باز

آن دو روبه را ز هم افکند باز

ماده می‌پرسد ز نر، کی رخنه‌جوی

ما کجا با هم رسیم، آخر بگوی

گفت اگر ما را بود از عمر بهر

بر دکان پوستین دوزان شهر

دیگری گفتش که ابلیس از غرور

راه بر من می‌زند وقت حضور

من چو با او برنمی‌آیم به زور

در دلم از غبن آن افتاد شور

چون کنم کز وی نجاتی باشدم

وز می معنی حیاتی باشدم

گفت تا پیش توست این نفس سگ

از برت ابلیس نگریزد به تگ

عشوهٔ ابلیس از تلبیس تست

در تو یک یک آرزو ابلیس تست

گر کنی یک آرزوی خود تمام

در تو صد ابلیس زاید والسلام

گلخن دنیا که زندان آمدست

سر به سر اقطاع شیطان آمدست

دست از اقطاع او کوتاه دار

تا نباشد هیچ کس را با تو کار

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا