🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

حکایت محتسبی که مستی را میزد و گفتار آن مست : محتسب آن مرد را می‌زد به زور

(ثبت: 181214)

محتسب آن مرد را می‌زد به زور

مست گفت ای محتسب کم کن تو شور

زانک کز نام حرام این جایگاه

مستی آوردی و افکندی ز راه

بودیی تو مست‌تر از من بسی

لیک آن مستی نمی‌بیند کسی

در جفای من مرو زین بیش نیز

داد بستان اندکی از خویش نیز

دیگری گفتش که ای سرهنگ راه

زو چه خواهم گر رسم آن جایگاه

چون شود بر من جهان روشن ازو

می‌ندانم تا چه خواهم من ازو

از نکوتر چیز اگر آگاهمی

چون رسیدم من بدو، آن خواهمی

گفت ای جاهل نه‌ای آگاه ازو

زو که چیزی خواهد، او را خواه ازو

مرد را درخواست آگاهی بهست

کو زهر چیزی که می‌خواهی به است

در همه عالم گر آگاهی ازو

زو چه به دانی که آن خواهی ازو

هرک در خلوت سرای او شود

ذره ذره آشنای او شود

هرک بویی یافت از خاک درش

کی بر شوت بازگردد از درش

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا