🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۰۳ : کارم از دست دل فرو بستست

(ثبت: 164030)

کارم از دست دل فرو بستست

عقلم از جام عشق سرمستست

زلف او در تکسرست ولیک

دل شوریده حال من خستست

با دلم کس نمی کند پیوند

بجز از حاجبش که پیوستست

هر کجا در زمانه دلبندیست

دل در آن زلف دلگسل بستست

یا رب این حوری از کدام بهشت

همچو مرغ از چمن برون جستست

با منش هر که دید می‌گوید

فتنه بنگر که با که بنشستست

عجب از سنبل تو می‌دارم

که چه شوریدهٔ زبر دستست

دل ریشم چو در غمت خون شد

مردم دیده دست ازو شستست

گرچه بگسسته‌ئی دل از خواجو

بدرستی که عهد نشکستست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا