🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۲۰۲ : به آفتاب شهم گفت هین مکن این ناز

(ثبت: 194042)

به آفتاب شهم گفت هین مکن این ناز

که گر تو روی بپوشی کنیم ما رو باز

دمی که شعشعه این جمال درتابد

صد آفتاب شود آن زمان سیاه و مجاز

کسی شود به تو غره که روی دوست ندید

کسی که دید مرا کی کند تو را اعزاز

ز گازران مگریز و به زیر ابر مرو

که ابر را و تو را من درآورم به نیاز

اگر چه جان و جهانی خوش به توست جهان

نگون شوی چو رخم دلبری کند آغاز

مرا هزار جهانست پر ز نور و نعیم

چه ناز می‌رسدت با من ای کمین خباز

عباد را برهانم ز نان و از نانبا

حیات من بدهدشان حیات و عمر دراز

ز آفتاب گذشتیم خیز ای ناهید

بیار باده و نقل و نبات و نی بنواز

زمانه با تو نسازد تو سازوارش کن

به چنگ ما ده سغراق و چنگ را ده ساز

نبات و جامد و حیوان همه ز تو مستند

دمی بدین دو سه مخمور بی‌نوا پرداز

حیات با تو خوشست و ممات با تو خوشست

گهیم همچو شکر بفسران گهی بگداز

چو ماه همره من شد سفر مرا حضرست

به زیر سایه او می‌روم نشیب و فراز

ز آسمان شنوم من که عاقبت محمود

خموش باش که محمود گشت کار ایاز

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا