🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۵۱ : ابروی تو طاقست که پیوسته هلالست

(ثبت: 164078)

ابروی تو طاقست که پیوسته هلالست

ز آنرو که هلال ار نشود بدر محالست

بر روی تو خال حبشی هر که ببیند

گوید که مگر خازن فردوس بلالست

پیوسته هلالست ترا حاجب خورشید

وین طرفه که چشم سیهت ابن هلالست

آن دل که سفر کرده بچین سر زلفت

یا رب که در آن شام غریبان به چه حالست

هندو به چهٔ خال سیاه تو به صد وجه

هندوچهٔ بستان جمالست نه خالست

گفتم که خیال تو کند مرهم ریشم

لیکن چو نظر می‌کنم این نیز خیالست

مستسقی سرچشمهٔ نوش تو برآتش

می‌سوزد و چشمش همه در آب زلالست

گردن مکش ای شمع گرت در قدم افتد

پروانهٔ دلسوخته چون سوخته بالست

امروز که مرغان چمن در طیرانند

مرغ دل من بی پر و بالست و بالست

نون شد قد همچون الفم بیتو ولیکن

برحال پریشانی من زلف تودالست

از دیدهٔ خواجو نرود گلشن رویت

زانرو که جمالت گل بستان کمالست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا