🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۶۵ : دلم با مردم چشمت چنانست

(ثبت: 164092)

دلم با مردم چشمت چنانست

که پنداری که خونشان در میانست

خطت سرنامهٔ عنوان حسنست

رخت گلدستهٔ بستان جانست

شبت مه پوش و ماهت شب نقابست

گلت خود روی و رویت گلستانست

گلستان رخت در دلستانی

بهشتی بر سر سرو روانست

چرا خورشید روز افروز رویت

نهان در چین شبگون سایبانست

کمان داران چشم دلکشت را

خدنک غمزه دایم در کمانست

بساز آخر زمانی با ضعیفان

که حسنت فتنه آخر زمانست

چرا خفتست چشم نیم مستت

ز مخموری تو گوئی ناتوانست

ز زلفت موبمو خواجو نشانداد

از آن انفاس او عنبر فشانست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا