🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۶۷ : یارب آشفتگی زلف به دستارش ده

(ثبت: 169736)

یارب آشفتگی زلف به دستارش ده

چشم بیمار بگیر و دل بیمارش ده

تا به ما خسته دلان بهتر ازین پردازد

دلی از سنگ خدایا به پرستارش ده

چاک چون صبح کن از عشق گریبانش را

سر چو خورشید به هر کوچه و بازارش ده

از تهیدستی حیرت زدگان بی‌خبرست

دستش از کار ببر، راه به گلزارش ده

سرمهٔ خواب ازان چشم سیه مست بشو

شمع بالین ز دل و دیدهٔ بیدارش ده

تا مگر با خبر از صورت عالم گردد

به کف آیینه‌ای از حیرت دیدارش ده

نیست از سنگ دلم، ورنه دعا می‌کردم

کز نکویان، به خود ای عشق سر و کارش ده

صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت

ای خداوند یکی یار جفا کارش ده

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا