🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۶۹۹ : دل را ز من بپوشی یعنی که من ندانم

(ثبت: 195026)

دل را ز من بپوشی یعنی که من ندانم

خط را کنی مسلسل یعنی که من نخوانم

بر تخته خیالات آن را نه من نبشتم

چون سر دل ندانم کاندر میان جانم

از آفتاب بیشم ذرات روح پیشم

رقصان و ذکرگویان سوی گهرفشانم

گر نور خود نبودی ذرات کی نمودی

ای ذره چون گریزی از جذبه عیانم

پروانه وار عالم پران به گرد شمعم

فریش می فرستم پریش می ستانم

در خلوت است عشقی زین شرح شرحه شرحه

گر شرح عشق خواهی پیش ویت نشانم

ور زان که در گمانی نقش گمان ز من دان

زان نقش منکران را در قعر می کشانم

ور زان که در یقینی دام یقین ز من بین

زان دام مقبلان را از کفر می رهانم

ور درد و رنج داری در من نظر کن از وی

کان تیر رنج نجهد الا که از کمانم

ور رنج گشت راحت در من نگر همان دم

می بین که آن نشانه‌ست از لطف بی‌نشانم

هر جا که این جمال است داد و ستد حلال است

وان جا که ذوالجلال است من دم زدن نتانم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا