🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۷۴ : یک روز گل از یاسمن صبح نچیدی

(ثبت: 169743)

یک روز گل از یاسمن صبح نچیدی

پستان سحر خشک شد از بس نمکیدی

تبخال زد از آه جگر سوز لب صبح

وز دل تو ستمگر دم سردی نکشیدی

صد بار فلک پیرهن خویش قبا کرد

یک بار تو بیدرد گریبان ندریدی

چون بلبل تصویر به یک شاخ نشستی

ز افسردگی از شاخ به شاخی نپریدی

یک صبحدم از دیده سرشکی نفشاندی

از برگ گل خویش گلابی نکشیدی

گردید ز دندان تو دندانه لب جام

یک بار لب خود ز ندامت نگزیدی

ایام خزان چون شوی ای دانه برومند؟

از خاک چو در فصل بهاران ندمیدی

گردید ز دندان تو دندانه لب جام

یک بار لب خود به ندامت نگزیدی

از شوق شکر، مور برآورد پر و بال

صائب تو درین عالم خاکی چه خزیدی؟

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا