🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۲۳ : بر مه از سنبل پر چین تو پر چین بگرفت

(ثبت: 164150)

بر مه از سنبل پر چین تو پر چین بگرفت

چه خطا رفت که ابروی کژت چین بگرفت

گرد مشکست که گرد گل رویت بدمید

یا بنفشه‌ست که پیرامن نسرین بگرفت

لشکر زنگ ز سرحد ختن بیرون تاخت

بختا برد خط و مملکت چین بگرفت

بسکه در دیدهٔ من کرد خیال تو نزول

راه بر مردمک چشم جهان بین بگرفت

جان شیرین بلب آورد بتلخی فرهاد

نه چو پرویز که کام از لب شیرین بگرفت

آخر ای صبح جگر سوختگان رخ بنمای

که مرا بیتو ملال از مه و پروین بگرفت

همچو خواجو سزد ار ترک دل و دین گیرم

که دلم در غم عشقت ز دل و دین بگرفت

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا