🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۲۴ : چو آن فتنه از خواب سر بر گرفت

(ثبت: 164151)

چو آن فتنه از خواب سر بر گرفت

صراحی طلب کرد و ساغر گرفت

سمن قرطهٔ فستقی چاک زد

چو او پرنیان در صنوبر گرفت

بنفشه ببرگ سمن برشکست

جهان نافهٔ مشک اذفر گرفت

برآتش فکند از خم طرهٔ عود

نسیم صبا بوی عنبر گرفت

ببوسید لعلش لب جام را

می راوقی طعم شکر گرفت

چوشد سرگران از شراب گران

دگر نرگسش مستی از سرگرفت

چو مرغ صراحی نوا ساز کرد

مه چنگ زن چنگ در بر گرفت

بسی اشک من طعنه بر سیم زد

بسی رنگ من خرده بر زر گرفت

چو خواجو چراغ دلش مرده بود

بزد آه و شمع فلک درگرفت

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا