🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۳۰ : ز عشق غمزه و ابروی آن صنم پیوست

(ثبت: 164157)

ز عشق غمزه و ابروی آن صنم پیوست

امام شهر بمحراب می‌رود سرمست

جمال او در جنت بروی من بگشود

خیال او گذر صبر بر دلم در بست

کنون نشانهٔ تیر ملامتم مکنید

که رفته است عنانم ز دست و تیر از شست

مرا چو مست بمیرم بهیچ آب مشوی

مگر بجرعهٔ دردی کشان باده پرست

برند دوش بدوشش بخوابگاه ابد

کسی که کرد صبوحی به بزمگاه الست

به جام باده چراغ دلم منور کن

که شمع شادیم از تند باد غم بنشست

در آن مصاف که چشم تو تیغ کینه کشید

بسا که زلف تو چشم دلاوران بشکست

بود لطایف خواجو بهار دلکش شوق

از آن چو شاخ گلش می‌برند دست بدست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا