🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۳۳۳ : چشم خونبارم گرو ز ابر بهاری می برد

(ثبت: 173624)

چشم خونبارم گرو ز ابر بهاری می برد

نبض من از برق دست از بیقراری می برد

در دل آزاده ام گرد تعلق فرش نیست

سیل از ویرانه من شرمساری می برد

شبنم از فیض سحر خیزی عزیز گلشن است

گل به دامن خنده از شب زنده داری می برد

هر که حرف راست بر تیغ زبانش بگذرد

از میان چون صبح صادق زخم کاری می برد

گر سر صائب چو مهر از چرخ چارم بگذرد

حسرت روی زمین بر خاکساری می برد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا