🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۴۳۴ : درد من خاطر نشان یار بی پروا نشد

(ثبت: 173725)

درد من خاطر نشان یار بی پروا نشد

خدمت چشم ترم در راه او مجرا نشد

عاشقی، بر خواری و بی اعتباری صبر کن

عندلیب از خنده بیجای گل از جا نشده

وقت آن دیوانه خوش کز شهر چون می شد برون

غیر زنجیر جنون با او کسی همپا نشده

خنده گل چون تواند ساختن بی غم مرا؟

خاطرم از گریه تلخ صراحی وا نشد

صائب از چشم بد کوکب، که یارب کورباد

موسم گل رفت و چشم ساغر ما وانشد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا